-
.....Turn Back the Time
جمعه 3 دیماه سال 1389 02:30
من... هر شب تو را میبینم... که بیرون پنجره... پرواز میکنی.... با همان لبخند معصوم همیشگی ات... به همان مهربانی که بودی.... بدون اینکه زیر خروار ها خاک سرد سیاه مدفون باشی.... بدون اینکه یک پارچه ی سفید لعنتی تمام بدنت را بلعیده باشد... ومن هر شب آرزو میکنم زمان برگردد... به زمانی که من کابوس نمیدیدم... نمی شنیدم......
-
...
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 00:42
بوی تعفن می آید.. جنازه ای شاید آن سوی خیابان می گندد.. من.. به ستاره هایی که زیر خروارها خاک مدفون شده اند فکر می کنم.. چه شب ، وحشی است امشب.. چنگ می اندازد دلم را.. خاطرات گندیده ام فوران میکنند... آ ن سوی خیابان جنازه ای نیست.. بوی تعفن مال ِ همین نزدیکی هاست...
-
من مست و تو دیوانه ... ما را که برد خانه...؟!
شنبه 18 آبانماه سال 1387 01:26
دیوانه بودن سخت ، سخت است...! من این را از نگاه های نیمه هرزه پسرکان و تعجب ِ دخترکان ِ چتر به دستی فهمیدم که زیر ِ باران رفتن را نمی دانند.. هر تابی که می خورم ... هر اوجی که می گیرم ... یک قــــدم به خدا نزدیکتر می شوم... و چه لذتی دارد شمردن دانه دانه قطراتی که می نشینند روی صورتم..! چه لذتی دارد چشم دوختن به پله...
-
انار را فقط شبانه عشق است...!
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 04:54
من فهمیدم تاکسی های سبز تهران مسافر سوار نمیکنند وقتی ترافیک باشد! این را من با یک عدد آب نبات چوبی ترش در دهان و نگار در بغل دستم تجربه کردم. من فهمیدم وقتی نگارحوصله ات را ندارد پیغام های تورا هیچ جوابی نیست! من فهمیدم تهران شهر خوبیست... دوست داشتنش را خیلی پیش تر آموخته بودم.. من فهمیدم آقای همسایه مرد مهربا...
-
به بهانه ماهی که گرفت امشب...
یکشنبه 27 مردادماه سال 1387 16:20
پارسال بود... همین مثل امشبی... ماه وسط آسمان بود.. گرد ِ گرد.. من اشک می ریختم به گمانم.. و خدا را قسم میدادم.. به همین ماه گرد ِ شعبان ... باد می آمد... من محو ماه بودم... خدا آن شب صدایم را شنید... به همین ماه شب چهارده قسم... معجزه کرد... امشب دل ِ ماه گرفت... رو سیاه شد از گناهانش ... شب ِ خوبی است امشب ... شاید...
-
کسی بداند مرا لطفا...
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 01:33
من تو را خواب دیدم... جایی آن دور تر ها ... آن جا که آسمانش آبی بود ... و هوا بوی بهار می داد ... من تو را جایی در خواب دیدم... که هنوز می شد یچگی کرد و مسخره نشد.. آنجا که زرا فه هایش هم حرف می زدند.. . . تو خوب می فهمیدی نگاه های مرا...! تو چه معصوم بودی... تو مهربان بودی.. تو عاشق بودی...! و چه قدر دلتنگ! تو شباهت...
-
باشد که بفهمیم...
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 09:57
من ایمان آوردم.. به دلتنگی.. به گناه... به اشتباهی که به گناه می رسد.. من ایمان آوردم.. به همه دروغ های دنیا.. به تمام عشق های دو روزه... ایمان آوردم به هوس.. به نیاز.. و به تمام قدغن های جهان... کسی ایمان بیاورد لطفا..! به من.. و تمام باورهایم...!
-
…Childish Fears
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 15:34
ببار.. همه اشک هایت را ببار.. چترت میشوم.. ترس هایت را به دست باد می سپارم.. و گوشواره گیلاس به گوش هایت می آویزم.. کودکانه هایت را در گوشم زمزمه کن.. پا به پایت اشک میریزم.. و آنقدر نگاهت میکنم تا بخندی ... . . کودکی گم شده ام را.. لا به لای چین و شکن موهایت پیدا کردم...! بوی نرگس می دهی..! بوی آب نبات چوبی..! بوی...
-
….No Body’s HoMe
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 01:30
اینجا هیچ بوی عیدی نمی آید.. سفره بی رونق هفت سین ما حتی سمنو ندارد... سنبل پیر بی نوا امسال جوانه نزد.. و هیچ کس نفهمید من چقدر اشک ریختم وقتی دیدم تنگ کوچک ماهی خالی است... هیچ کس نفهمید من چرا هشت تخم مرغ رنگ کردم.. هیچ کس نفهمید من چقدردلتنگ اسکناس های تا نخورده لای دیوان حافظم... و من همچنان کودکانه آرزو می کنم.....
-
…SoMe DaY.. SoMe HoW
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 11:24
روزی خواهم خندید.. به تمام اشک ها.. و به دست باد خواهم سپرد همه غصه ها را.. روزی مترسک ها را بر خواهم چید.. و عروسک ها را از زیر زمین خاک گرفته بیرون خواهم آورد.. روزی فریاد خواهم زد.. همه خواستن هایم را.. در آن بهشت سرسبز خدا.. آنجا که مردمانش لبخند می زنند و سیب میخورند.. آن روز.. در گوش تو زمزمه خواهم کرد.. همه...
-
…I Wish You Were Here
شنبه 6 بهمنماه سال 1386 11:07
کاش بودی.. هر چند غریبه و سرد.. فقط بودی.. بودی تا بودنت دلگرمم کند در این شب های سرد نا مهربان.. بودی تا ببینی چه کودکانه محتاج دستهایت هستم.. بودی تا ذره ای از دلتنگی هایم را از دلم می گرفتی.. کاش بودی تا من دوباره فرصت بچه گی پیدا میکردم.. تا دوباره عروسک هایم هم بازیم می شدند.. و فرفره های کاغذی ام می چرخیدند.. تو...
-
آن مرد آمد.. آن مرد در باران آمد...
جمعه 21 دیماه سال 1386 18:42
باران بارید ولی من نبودم.. باران آنجا بارید.. جایی خیلی دورتر از من.. آنجا که عاشق شدم.. آنجا برف هم بارید.. من یادم نیست برف چه شکلی است.. و چه جوری میشود بابا برفی ساخت.. اما برف دوست دارم.. من هر شب.. ار پنچره کوچک اتاقم - که فقط ساختمانها از توی آن پیدا هستند- سعی میکنم آسمان را پیدا کنم.. من ابر هم دوست دارم.....
-
...The Land of The Morning Star
جمعه 7 دیماه سال 1386 13:41
برای تو مینویسم.. تویی که سال ها پیش.. جایی خیلی دورتر ازسرزمین من زاده شدی ... جایی میان کوچه های معصوم کودکی ... آ نجا که تاب آرزوهایم تا خود خدا بالا می رفت ... آ نجا که تابستان هایش هم نرگس داشت ... آ نجا که من در خیابان های شلوغش گم نمی شدم ... برای تو مینویسم .... که خوب بودن را با تو یاد گرفتم ... و خوب ماندن...
-
سلام ننه سرما...!
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 20:48
دلم یک شب یلدای واقعی واقعی میخواهد... از آنها که هندوانه دارند.... انار دارند... آجیل دارند... سرما دارند... برف دارند... هندوانه های شبهای یلدای ما خیلی وقت است دیگر قرمز نیستند.. آهای ننه سرما! جسارت نباشد! وقت کردی سر جارویت را کج کن اینجا هم تشریفت را بیاور..! خسیسیت نیاید! ما سالهاست چشم به راهیم...
-
… So I SaY @ LiTtLe PrAyEr
سهشنبه 13 آذرماه سال 1386 09:18
نه! گریه نمی کنم..! حسرت نمی خورم! آه نمیکشم! من حتی بغض نمی کنم! نه! ایمان می آورم به تو.. باور میکنم وجودت را.. و می سپارم دست تو.. همه رویاهای خیسم را.. باشد که اجابت کنی.. دعاهای نخ نما شده دل وصله پینه ای ِ ما را... آمین...!
-
....
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386 23:44
همین امروز صبح بود.. ولی انگار سالهاست که ندیدمت... لعنت به سالن ترانزیت که تو را تویش راه ندادند! لعنت به ساعت که تند نرفت تا از پرواز جا بمانم! لعنت به هواپیما که پرید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 11:45
درگیر بزرگ شدنم.. می خواهم کودک درونم را به تعطیلات بفرستم.. دلم برایش تنگ میشود و دل او نیز.. برایش دعا کنید.. خودم هم مسافرم.. ایران... تهران... بعد از این همه سال.. حس عجیبی ست.. می ترسم... اگر زنده باشم و خدا بخواهد.. یک ماهه بر میگردم...
-
… By ThE m0oN & tHe $t@r$ In ThE $kY
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 14:53
و قسم به همان بی نهایت خداوند.. که حتی رویاهای نیمه شب هایم هم تو را می شناسند.. و تمام عطر های خوب دنیا بوی تو را میدهند... دفتر خاطرات خاک گرفته ام پر از اسم توست... و روح نصفه نیمه ام به دنبال تو سرگردان است.. ای همه خوبی.. همه کودکی نا تمام من... قسم به تمام تیله های سبز دنیا.. که آسمان من رنگ توست..
-
…I w@Nn@ GrOw oLd WiTh YoU
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 10:05
انگار دیگر باید بزرگ شوم.. عروسک ها را باید توی صندوقچه بچینم و بزرگ شوم.. خانه های گچی *لِی لِی* را از روی آسفالت خیابان پاک کنم و بزرگ شوم... تاب نیمه شکسته کنج حیاط - که تا آسمان میرفت - را باید جمع کنم و بزرگ شوم.. تنهایی نمی شود کودکی کرد.. حالا که هر دویتان رفتید.. بدجوری باید بزرگ شوم....
-
…My $LeEpLe$$ $oL!tUde III
جمعه 12 مردادماه سال 1386 01:39
عجیب است که خورشید به نظرم سرد می آید.. و انگار ستارگان را کسی از آسمان چیده است.. باغچه کوچک حیاط دیگر سبز نیست.. و من حس میکنم گل های باغچه هر روز لاغرتر میشوند.. خواب هایم سیاه و سفید شده اند.. دیگر حتی رویاهایم هم رنگ ندارند... P.s: من امروز یک ساله شدم...! ۰۷ آگوست ۲۰۰۷
-
… W@!t!nG fOr GoD tO $tOp ThIs
شنبه 6 مردادماه سال 1386 12:31
خدایا.. من شنیده ام تو خیلی بزرگی.. خیلی خیلی بزرگ.. مامان میگوید.. قد تمام دنیا بزرگی.. و من فکر می کنم.. دنیا که نه.. حتی از آن هم بزرگ تر.. مثلا قد درخت توی باغچه خانه.. خدایا.. کاش یک روز به خانه ما میامدی و با من بازی می کردی.. میگویند تو خیلی مهربانی و بچه ها را دوست داری.. کاش وقتی میایی برای من عروسک بیاوری.....
-
........
شنبه 30 تیرماه سال 1386 10:45
باور کن باور کن تنها ماندی دلا.. دردا من دردا تو دردا از عشق ما.. باور باور کن غربت را.. غصه را.. ای آشنا.. باور کن میمیری.. میسوزی در گناه.. سرگردان.. بی سامان.. بی یاور.. بی پناه.. مرگت را باور کن.. تنها.. بی تکیه گاه.. ای هم صدا..
-
…BoRn On JuLY 4Th
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 16:23
من همان پری کوچک غمگینی ام که فروغ میگفت! همان پری کوچک غمگینی که از یک بوسه مرد... و سحرگاه امروز از یک بوسه به دنیا آمد... برای نوزدهمین بار ...! همانی که امروزبرای نوزدهمین بار دور خورشید چرخید.. و به مناسبت نوزدهمین زادروزش نوزده گل رز سفید به خودش هدیه داد.....
-
!..F@!tH & HoPe
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 11:32
گل های توی گلدان خشک شده اند.. و من هر شب.. دعا میکنم که خدا... چند قطره آب برایشان بفرستد... من هر شب... دعا میکنم.. گل ها هر روز... بیشتر می میرند.. و فرشتگان.. ساعت ها به اصرار من میخندند...!
-
...Perdition Predictions
شنبه 12 خردادماه سال 1386 10:56
و من می دانم.. که یکی از عذاب های جهنم.. این خواهد بود که خداوند.. آدم هایی برسر راهت قرار میدهد.. که همگی.. از تو انتظار خواهند داشت... خیلی بیشتر از سنت بفهمی..!
-
…My $LeEpLe$$ $oL!tUdE II
جمعه 4 خردادماه سال 1386 00:35
وقتی حتی ماه .. تصویرش را از حوض کوچک دل ما جمع می کند و می برد... از آدم های زمینی نمیتوان انتظار داشت... برای شب های تاریکمان.. فانوسی روشن کنند... هی فلانی..! دل مهربان غصه دارم را چند می خری؟
-
… LeT !t BuRn
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 09:31
دست نوازشی نیست... مگر.. دست خورشید.. که بی رحمانه.. می سوزاند.. تنم.. و دلم را.... من چه بی صدا.. آب می شوم..
-
…St@rT mE oVeR
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 10:45
پیله دورم را که باز کردم.. روحم پر کشید.. تو بیا.. و روح سرگردانم را پیدا کن.. قبل از آنکه.. به آسمان برود..
-
…I’Ll FlY $o F@r @w@Y
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1386 15:16
من... Starbucks... Hot chocolate... Jane Austen’s Pride and prejudice ... و دانه های بارانی که به پنجره نمیخورند.. وابرهایی که نمی بارند.. و آسمانی که ابری نیست... ... من یک شب.. از بلندترین درخت کوچه بالا خواهم رفت... سیزدهمین ستاره بزرگ آسمان را خواهم چید.. و آن را به موهای بلندم سنجاق خواهم کرد.... من یک شب.. از آن...
-
…Wh!$pErS
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1386 09:40
و من می دانم که امروز.. اولین روز از بقیه عمر من است...* خدایا! به من فرصتی بده... تا شقایق های پرپر را دوباره بکارم... آمین! . . قاصدکی که نمیدانم از کجا آمده.. لبخند روی لبانم مینشاند... American Beauty: I know that today, is the first day of the rest of my life*